ولادت هشتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت، آقا امام رضا (علیه السلام) مبارکباد



درگهی کائینه اش آئین عرش کبریا است 
قدسیان را بر درش پیوسته روی التجاست 

درگهی گردون سمو و بقعه ای کیوان علو 
روضه رضوان غلام و کعبه جنت صفاست 

سقف آن عالم پناه و فرش آن عرش اشتباه 
خاک آن عنبر سرشت و خشت آن بیضا ضیاست 

مهبط فیض اله و مرکز سر وجود 
مشرق نور خدا و مغرب نجم هداست 

بر فرازان چه بینی لامکان بالای سر 
بر زمین آن چو بوئی آسمان در زیر پاست 

مستوی با عرش رحمان است کز نور خدای 
روشن از آن سر الرحمان علی العرش استوی است 

گر حکیم ابعاد را حکم تناهی داده است 
گو بیا در این فضا کاین جا برون از انتهاست 

بر در این کاخ اقدس حلقه ای آویخته است 
یعنی آن کاونی بود در حلقه ما خود کجاست 

سجده گاه پادشاهان جهان باشد ولی 
پیشگاه بارگاه پادشاه اولیاست 

بوالحسن نوباوه زهرا که در باغ وجود 
دوحه ابداع از او همواره در نشو و نماست 

حجت یزدان رضا سلطان دین کز جان و دل 
بنده امرش قدر فرمان بر حکمش قضاست 

شاه اورنگ ولایت ماه گردون شرف 
مشعل راه هدایت شمع بزم اصطفی است 

اولیا او را مرید و اصفیا او را مطیع 
کاو مراد اولیا و پیشوای اصفیاست 

معنی طه و یس فحوی نون و قلم 
در درج انما و نجم برج هل اتی است 

ازخدا باشد اجابت هر چه ویرا مسئلت 
از قضا باشد اطاعت هر چه ویرا اقتضا است 

حکم او در آفرینش یحکم الله مایرید 
فعل او در ماسوی الله یفعل الله ما یشاست 

حب و بغض او بعقبی موجب خلد و جحیم 
قهر و لطف او بدنیا مایه خوف و رجاست 

آن چه موسی خواست در طور از خداوند و ندید 
کانتفاء لن ترانی شاهد این مدعاست 

کوبیا در طوس و اندر زاده موسی نگر 
که مبارک روی او آئینه روی خداست 

پاک جان و پاک زاد و پاک اصل و پاک نسل 
آیه تطهیر در قرآن بر این معنی گواست 

عرق پاکش را که دارد ز آفرینش در نسب 
آن که جدش مصطفی وجد دیگر مرتضی است 

یک نیاشاه ولایت افتخار اولیاء 
بک نیا ماه رسالت آفتاب انبیاست 

نیست بی اندام چندانش زواجب پیرهن 
گر چه از امکان به بالای همایونش قباست 

من نگویم ممکنش حاشا کز امکان برتر است 
هم نخوانم واجبش استغفر الله کاین خطاست 

واجب ممکن لباس و ممکن واجب اساس 
هم برون از ما سوی الله هم درون از ما سوی است 

خاک خاکش را به چشم اندر کشد جن و ملک 
الله الله خاک در این آستان با توتیا است 

چون وزد باد صبا از روضه جانبخش او 
روح روح الله گوئی همره باد صباست 

بارگاه عالی او کعبه اهل صفا 
آستان اقدس او قبله اهل دعاست 

در زمان دولت اسکندر دارا غلام 
کز فروغ تاجش اورنگ کیانی یا بهاست 

ظل یزدان ناصرالدین شاه خورشید ملوک 
آن که فخر دودمان شمسه ملک نیا است 

خسرو صاحب قرآن آن شهریار بی قرین 
که خداوندی بدو قرن زمین او را سزاست 

نه بدور او با هو گرگ را چنگال جور 
نه به عهد او به تیهو باز را چنگ جفاست 

رمح او از راستی کرده است پشت کفر خم 
تیغش از خمیدگی کرده است قد ملک راست 

در جهان از فتح می باشد به هر نحوی خبر 
رایت مرفوع او مر آن خبر را مبتداست 

اخترش دولت فروز و گوهرش بیضا فروغ 
منظرش برجیس فال و خاطرش دریا سخاست 

بنده ی جاهش حلال و زاده ی دستش نوال 
بسته طبعش سخا و مردم چشمش حیاست 

از سحاب برو احسانش که بارد در جهان 
از بساتین رسته گلهای امان جای کیاست 

فتنه در عهدش معاذ الله کجا ورزان که هست 
خفته در چشم پری رویان به کنج انزواست 

زایزد یکتا دو چیز او را بحل و عقد ملک 
نیروی ابطال بند و بازوی کشور گشاست 

تا بقای حق بود او را بقا باشد بلی 
روشن است این سایه را پیوسته با شاخص بقاست 

واندر این دوران که در مشرق زمین با تولیت 
زامر شه فرخ شقیق شه بما فرمان رواست 

افتخار شرق رکن الدوله کز قدر و مقام 
همچو رکن شرقی اندر کعبه کوی رضاست 

اشرف و امجد تقی بن محمد پادشاه 
آن که از دامان تقوی آبروی اتقیاست 

چون بود مرضی این باب همایون خدمتش 
هم ملک خوشنود از او و هم امام از او رضاست 

ز اهتمام این شهنشه زاده کاندر آستان 
زانتظامش عاید موقوفه رو در ارتقاست 

این همایون کاخ گردون رتبه کز روی شرف 
در لقب دارالسیاده در نسب دارالصفاست 

همچو گردون از کواکب زینت و آئین گرفت 
ز آینه روشن که دلر اصیقل و جان را جلاست 

شد مزین از کواکب گوئی از نور آسمان 
کاین رواق و آئینه مصداق زینا السماست 

عکس انسان اندر این آئینه اسکندری 
خضر را ماند که چشمه ی آب بقاست 

شب چو بینی در زجاج روشنش عکس سراج 
گوئی اندر ظلمت و اللیل نور و الضحی است 

نور جان ز آئینه نور آینه از این امام 
نور ماه از شمس و نور شمس از عرش علاست 

شهریار دین سلیمانست و اندر حضرتش 
این ملک زاده معظم آصف بن بر خیاست 

بر در کاخ جلالش صد ملک چون جبرئیل 
بنده فرمان چو هدهد، قاصد شهر سباست 

و این حرم در پیشگاه آن سلیمان جهان 
هست چون صرح ممرد کز قواریرش نماست 

الغرض ز آئینه چون آئین گرفت این کاخ قدس 
بهر تاریخش صبوری همتی از طبع خواست 

زین حرم ناگه سروش غیبش اندر گوش گفت: 
دیده حق بین کشای آیینه ما حق نماست